دیریدیریییین...دین دین دین...امروز ساعت 10.5 خودم از خواب پا شدم....هورااااااااااااااااا...بعد یه ذره فکر کردم ببینم این وقت روز چی کارم کنم؟ دیدم هیچی حوسلم سر رفت بعد دیدم یه جوجو که تازه به دنیا امده از روی درخت پشت پنجره اتاق افتاده پایین مامان جوجوه هم از بالای درخت داشت جیک جیک میکرد واسه اولین بار تو زندگیم دلم سوخت...بعد از اونجایی که حوسله نداشتم برم پایین و جوجو رو وردارم و از درخت برم بالا و بزارم تو لونش تلفن و ورداشتم و مثل این خارجی های مرفه بی درد که تا یه حیونه رو میبینن یه طوریش شده زنگ میزنن آتش نشانی میاد و اون حیون رو نجات میده منم زنگ زدم به آتش نشانی اون ها هم بهم گفتن برو عمو لشکر کشی کنیم بیایم جوجو نجات بدیم...تق تلفن رو قطع کرد منم رفتم پشت پنجره هی من نگاه کن هی جوجو جیک جیک کن تا اخرش دیگه نتونستم طاقت بیارم رفتم پایین و جوجو رو ورداشتم که از درخت برم بالا بزارمش سر جاش...چشمت روز بد نبینه...بنگ خورم زمین از اون بالا...اقا از صدای زمین خوردن ما همسایه ها امدن پایین دیگه ما رو بردن بیمارستان و جوجو رو هم گذاشتن سر جاش...دیگه تا تو باشی کار نکنی...حالا هی میگن تنبله...بعدم با دست گچ گرفته امد خونه و گفتم یه ذره وبلاگ بنویسم...ولی مثل این که خیلی نوشتم فکر کنم به خاطر مسکن هایی که بهم زدن نفهمیدم خسته شدم...از اونجایی که اصولا باید خسته شده باشم دیگه میخوام برم تی وی ببینم...بای
خوبه. شادی!
به منم سر بزن
از این طرز نوشتن خوشم میاد
داشتم فکر میکردم چه نظری بدم بهتره
یاد اونایی افتادم که میان وب آدم و اصلا پستو نمیخونن فقط میگن خوب بود یا بیا وبم بهم سر بزنو از این چرتو پرتا
ولی حالا که خودم میخوام نظر بدم موندم از این فداکاریت تعریف کنم یا بگم پسر مگه مجبور بودی خب ؟
آره میدونم نظر دادن خیلی سخته...
آره دیگه مجبور بودم اینجام (گلوم منظورمه) گیر کرده بود داشتم میترکیدم...
همین روزاست که اینجوری بشم
خوشحالم که بلاخره یکی خوشش امد...خدایا شکرت...
آخییییییییییییییییی الهی بمیرم...اومدی ثواب کنی کباب شدی
به منم سر بزن...خوشحال میشم...نظراتم بگو