امروز ساعت 12 با صدای جیغ زن همسایه بقلیمون از خواب پریدم سرمم محکم خورد
به طاقچه بالای تختم...(خب چیه؟ مگه تا حالا کسی رو ندیدی که بالای تختش
طاقچه داشته باشه؟...چرا بر و بر من و نگاه میکنی؟ بالای تختم یه طاقچه
دارم که کتابامو با پونز میچسبونم بهش که هروقت میخوام بخونمشون دستم خسته
نشه...اصلا به تو چه...!!!)...بگذریم...خانمه هی جیغ جیغ میکرد یه ذره صبر
کردم دیدم صداش قطع نمیشه رفتم تو حال دیدم کسی خونمون نیست...گفتم وای...
نکنه دزد باشه...سریع رفتم در رو قفل کردم...(بازم که داری بر و بر من و
نگاه میکنی؟ نکنه انتظار داشتی برم کمک خانم همسایه؟ نشنیدی میگن فاصله بین
شجاعت و حماقت به باریکی یه تار مو هستش؟؟؟ من که نمی تونستم تو اون لحظه
حماقت کنم...در ضمن به تو هم هیچ ربطی نداره....!!!)خلاصه اقا دیدیم لابه
لای جیغ جیغ های این خانمه هی مگه بچه ام داره میاد بچه ام داره میاد فکر
کردم از فرط خوشحالی این که بچه اش داره از مسافرتی جایی میاد جیغ
میکشه...بعد خیالم راحت شد که دزد نیست...رفتم قفل در و وا کردم و یه نگاهی
هم به بیرون انداختم دیدم خانم همسایه به دستگیره در اویزونه و رو زمین
افتاده و داره جیغ میزنه...(خسته شدم چقدر داستانش طولانی بود...میرم یه
ذره تی وی ببینم استراحت که کردم میام بقیه داستان رو براتون تعریف
میکنم)...(دو ساعت بعد)....(خوب کجا بودیم؟؟؟ بزار یه دور نوشتمو
بخونم..اها)...رفتم بالا سرش گفتم چی شده خانم همسایه...اون هم هی میگفت
بچم...منم که نمی فهمیدم منظور ش چیه امد کمکش کنم ببرمش رو تخت دراز بکشه
دیدم خیلی چاقه خسته میشم همون جا که دارز کشیده بود یه بالشت براش اوردم
بجایه این که ببرمش پیش بالشت...جالب این جا بود که هیچ کس بجز من و خانم
همسایه تو ساختمون نبودیم بعد یه هو یقه زیر پیرهنیمون گرفت و گوشمو اورد
دمه دهنش و گفت...گیگیل...دستم به دامنت بچم داره به دنیا میاد...ما رو
میگی پریدم بالا گفتم هان چی میگی؟؟؟ الان باید چی کار کنم گفت فقط کمک
کن...منم خوب روم نمیشد...ولی دیگه چاره ای نبود سرو بردم اونجایی که بچه
باید ازش بیاد بیرون (هوووو..تصور نکن...حتی اگر تصور نکردنش سخته...) بعد
هم با توجه به اطلاعات فیلمی و تی وی ایم (قابل توجه اون هایی میگن فیلم و
تی وی وقت تلف کردن هستش) هی به خانمه میگفتم دیپ برس و پوش پوش ( به
اینگلیسه البته چون سورس های فارسی در زمینه به دنیا اوردن بچه کمه من
اینگلیسیشو یاد گرفتم که موقع به دنیا امدن بچه به خانم میگن دیپ برس و پوش
پوش و بعد هم بچه به دنیا میاد...فکر کنم دعایی چیزی باشه) بعد یه هو دیدم
سر بچه پیدا شد (اه اه ...صحنه از این چندش ناک تر وجود نداره...از این به
بعد تصمیم گرفتم هم جنس...باز بشم...خانم ها دیگه به من پیشنهاد دوستی
ندن...هر هر...شوخی دارم مگه؟ ولی خدایی عجب دعایی این پوش پوش حتما بعدا
امتحان کنید موقع دست شویی رفتن هم فکر کنم جواب میده) بعد به صورت بچه دقت
کردم دیدم طفلی داره زور میزنه بیاد بیرون و میگه یا علی...منم دستش و
گرفتم و گفتم علی یارت بیا بیا بیرون تولدت مبارک... هنوز بچه تازه امده
بیرون پریدم پشت پی سی تا تو بلاگم ازتون بپرسم کسی از شما ها تا حالا بچه
زائونده؟ بچه وقتی به دنیا میاد مگه حرف میزنه...ولی تو اون فاصله که رفتم
تی وی ببینم جوابم و گرفتم...یه آخونده داشت حرف میزد گفت یکی دیگه هم این
جوری شده ... خلاصه خیالم راحت شد...وای....چقدر نوشتم باورم
نمیشه...میدونم از اونجایی که همتون مثل من گشاد هستید و حوصله ندارید این
متن طولانی رو بخونید پس هیچ کدوم به آخر این متن نرسیدین...یه ذره بهتون
فحش میدم...مادر بیب...پدر بیب...خواهر بیب...عمه بیب...دیگه واقعا خسته
شدم میخوام برم استراحت کنم کی میدونه شاید تو کهریزک ولی از اونجایی که هم
جنس...باز شدم دیگه کهریزک برای من مشکلی که نیست هیچ مدینه فاضله است...
میرم تی وی مو ببینم...بای
تبریک می گم، وبلاگ خیلی باحالی داری، به چند نفر پیشنهاد کردم، بخونن مطالبتو