گیگیلی...!

وبلاگی برای جوان هایی با کالیبر گشاد...

گیگیلی...!

وبلاگی برای جوان هایی با کالیبر گشاد...

گیگیلی و دروغ

امروز 12 از خواب بیدار شدم ناهار خوردم ساعت 2 اخبار شبکه یک رو دیدم و وقتی دیدم همه چی تو کشورمون گلستون هست و استکبار جهانی در حال ویرانی خیالم راحت شد رفتم خوابیدم تا 5 عصر...وقتی بیدار شدم پریدم پای تی وی و بنگاه دروغ پراکنی روباه پیر...دیدم مهمترین خبرش در مورد سوریه است که به هم ریخته و یه عالمه ادم کشته شدن و یه فیلم های عجیب و غریب نشون میداد...خوب منم هم تعجب کردم که چطور اخبار خودمون که همه چیز رو میگه و اصلا هم دروغ و مخفی کاری تو کارش نیست چیزی در مورد سوریه نگفته و این دروغ پرا کنی ها چیه... به قضیه شک کردم... رفتم تو یو توپ...البته با وی پی ان مجاز که طبق نوشته قبلیم محارب شناخته نشم...یه کم که گشت زدم...فهمیدم که این فیلم هایی که از کشته شده ها نشون میدن این ها مربوط به فتنه 88 و 89 و 90 تو ایران هست و همه این ها دروغه و رسانه ملی ما حق داره که چیزی در مورد سوریه نمی گه...اخه اونجا که خبری نیست...

گیگیلی و یا علی

امروز ساعت 12 با صدای جیغ زن همسایه بقلیمون از خواب پریدم سرمم محکم خورد به طاقچه بالای تختم...(خب چیه؟ مگه تا حالا کسی رو ندیدی که بالای تختش طاقچه داشته باشه؟...چرا بر و بر من و نگاه میکنی؟ بالای تختم یه طاقچه دارم که کتابامو با پونز میچسبونم بهش که هروقت میخوام بخونمشون دستم خسته نشه...اصلا به تو چه...!!!)...بگذریم...خانمه هی جیغ جیغ میکرد یه ذره صبر کردم دیدم صداش قطع نمیشه رفتم تو حال دیدم کسی خونمون نیست...گفتم وای... نکنه دزد باشه...سریع رفتم در رو قفل کردم...(بازم که داری بر و بر من و نگاه میکنی؟ نکنه انتظار داشتی برم کمک خانم همسایه؟ نشنیدی میگن فاصله بین شجاعت و حماقت به باریکی یه تار مو هستش؟؟؟ من که نمی تونستم تو اون لحظه حماقت کنم...در ضمن به تو هم هیچ ربطی نداره....!!!)خلاصه اقا دیدیم لابه لای جیغ جیغ های این خانمه هی مگه بچه ام داره میاد بچه ام داره میاد فکر کردم از فرط خوشحالی این که بچه اش داره از مسافرتی جایی میاد جیغ میکشه...بعد خیالم راحت شد که دزد نیست...رفتم قفل در و وا کردم و یه نگاهی هم به بیرون انداختم دیدم خانم همسایه به دستگیره در اویزونه و رو زمین افتاده و داره جیغ میزنه...(خسته شدم چقدر داستانش طولانی بود...میرم یه ذره تی وی ببینم استراحت که کردم میام بقیه داستان رو براتون تعریف میکنم)...(دو ساعت بعد)....(خوب کجا بودیم؟؟؟ بزار یه دور نوشتمو بخونم..اها)...رفتم بالا سرش گفتم چی شده خانم همسایه...اون هم هی میگفت بچم...منم که نمی فهمیدم منظور ش چیه امد کمکش کنم ببرمش رو تخت دراز بکشه دیدم خیلی چاقه خسته میشم همون جا که دارز کشیده بود یه بالشت براش اوردم بجایه این که ببرمش پیش بالشت...جالب این جا بود که هیچ کس بجز من و خانم همسایه تو ساختمون نبودیم بعد یه هو یقه زیر پیرهنیمون گرفت و گوشمو اورد دمه دهنش و گفت...گیگیل...دستم به دامنت بچم داره به دنیا میاد...ما رو میگی پریدم بالا گفتم هان چی میگی؟؟؟ الان باید چی کار کنم گفت فقط کمک کن...منم خوب روم نمیشد...ولی دیگه چاره ای نبود سرو بردم اونجایی که بچه باید ازش بیاد بیرون (هوووو..تصور نکن...حتی اگر تصور نکردنش سخته...) بعد هم با توجه به اطلاعات فیلمی و تی وی ایم (قابل توجه اون هایی میگن فیلم و تی وی وقت تلف کردن هستش) هی به خانمه میگفتم دیپ برس و پوش پوش ( به اینگلیسه البته چون سورس های فارسی در زمینه به دنیا اوردن بچه کمه من اینگلیسیشو یاد گرفتم که موقع به دنیا امدن بچه به خانم میگن دیپ برس و پوش پوش و بعد هم بچه به دنیا میاد...فکر کنم دعایی چیزی باشه) بعد یه هو دیدم سر بچه پیدا شد (اه اه ...صحنه از این چندش ناک تر وجود نداره...از این به بعد تصمیم گرفتم هم جنس...باز بشم...خانم ها دیگه به من پیشنهاد دوستی ندن...هر هر...شوخی دارم مگه؟ ولی خدایی عجب دعایی این پوش پوش حتما بعدا امتحان کنید موقع دست شویی رفتن هم فکر کنم جواب میده) بعد به صورت بچه دقت کردم دیدم طفلی داره زور میزنه بیاد بیرون و میگه یا علی...منم دستش و گرفتم و گفتم علی یارت بیا بیا بیرون تولدت مبارک... هنوز بچه تازه امده بیرون پریدم پشت پی سی تا تو بلاگم ازتون بپرسم کسی از شما ها تا حالا بچه زائونده؟ بچه وقتی به دنیا میاد مگه حرف میزنه...ولی تو اون فاصله که رفتم تی وی ببینم جوابم و گرفتم...یه آخونده داشت حرف میزد گفت یکی دیگه هم این جوری شده ... خلاصه خیالم راحت شد...وای....چقدر نوشتم باورم نمیشه...میدونم از اونجایی که همتون مثل من گشاد هستید و حوصله ندارید این متن طولانی رو بخونید پس هیچ کدوم به آخر این متن نرسیدین...یه ذره بهتون فحش میدم...مادر بیب...پدر بیب...خواهر بیب...عمه بیب...دیگه واقعا خسته شدم میخوام برم استراحت کنم کی میدونه شاید تو کهریزک ولی از اونجایی که هم جنس...باز شدم دیگه کهریزک برای من مشکلی که نیست هیچ مدینه فاضله است... میرم تی وی مو ببینم...بای

گیگیلی و جیمز باند

دیریدیریییین...دین دین دین...امروز ساعت 10.5 خودم از خواب پا شدم....هورااااااااااااااااا...بعد یه ذره فکر کردم ببینم این وقت روز چی کارم کنم؟ دیدم هیچی حوسلم سر رفت بعد دیدم یه جوجو که تازه به دنیا امده از روی درخت پشت پنجره اتاق افتاده پایین مامان جوجوه هم از بالای درخت داشت جیک جیک میکرد واسه اولین بار تو زندگیم دلم سوخت...بعد از اونجایی که حوسله نداشتم برم پایین و جوجو رو وردارم و از درخت برم بالا و بزارم تو لونش تلفن و ورداشتم و مثل این خارجی های مرفه بی درد که تا یه حیونه رو میبینن یه طوریش شده زنگ میزنن آتش نشانی میاد و اون حیون رو نجات میده منم زنگ زدم به آتش نشانی اون ها هم بهم گفتن برو عمو لشکر کشی کنیم بیایم جوجو نجات بدیم...تق تلفن رو قطع کرد منم رفتم پشت پنجره هی من نگاه کن هی جوجو جیک جیک کن تا اخرش دیگه نتونستم طاقت بیارم رفتم پایین و جوجو رو ورداشتم که از درخت برم بالا بزارمش سر جاش...چشمت روز بد نبینه...بنگ خورم زمین از اون بالا...اقا از صدای زمین خوردن ما همسایه ها امدن پایین دیگه ما رو بردن بیمارستان و جوجو رو هم گذاشتن سر جاش...دیگه تا تو باشی کار نکنی...حالا هی میگن تنبله...بعدم با دست گچ گرفته امد خونه و گفتم یه ذره وبلاگ بنویسم...ولی مثل این که خیلی نوشتم فکر کنم به خاطر مسکن هایی که بهم زدن نفهمیدم خسته شدم...از اونجایی که اصولا باید خسته شده باشم دیگه میخوام برم تی وی ببینم...بای

گیگیلی و سال جهاد اقتصادی

امروز ساعت 12.10 از خواب بیدار شدم پریدم پشت پی سی یه ذره وبلاگ بخونم...چنتا وبلاگ خوندم خیلی باحال بود ولی از اونجایی که یارانه های نظر دادن رو ورداشتن تو نظر دادن و نقد و ایراد و تعریف از نویسنده های وبلاگ صرفه جویی کردم...بخدا فقط به خاطر یارانه هاش بود فکر نکنید به خاطر این که حال نداشتم بود ها...نه...اصلا...بعدش هم گفتم بیام یه ذره وبلاگ بنویسم الانم دیگه بیشتر از این نمیتونم اینترنت وصل باشم باید صرفه جویی کنم...بلاخره هرچی باشه سال...سال جهاد اقتصادیه...میرم تی وی ببینم...احتمالا الان این سوال براتون پیش امده که سال جهاد اقتصادی مگه نیست چطور میخوای بری تی وی ببینی...به اون دسته از دوستان که این سوال رو میپرسن باید بگم که به شما هیچ ربطی نداره...ها ها ها ها...بای

گیگیلی و صبحانه

امروز ساعت 11.45 از خواب بیدار شدم هوس یه صبحانه دبش کرده بودم هیچکس هم خونه نبود دست صورتم رو شستم یه چایی واسه خودم درست کردم نون رو از تو یخچال در اوردم گذاشتم تو توستر که گرم بشه نون پنیر و گردو هم از تو یخچال در اوردم بعد یادم افتاد گوجه و خیار هم حال میده یه گوجه قرمز با یه خیار قلمی هم ورداشتم شستم....آخ....خسته شدم...صبحانه خوردن چقدر کار داره...ولی عزمم رو جزم کرده بودم که این کار رو انجام بدم خلاصه خیار هم پوست کردم و نشستم به صبحانه خوردن...البته جلوی تی وی...بعد که قشنگ خوردم و سیر شدم پریدم پشت پی سی تا یه ذره وبلاگ بنویسم...اه...زنگ خونمون داره میخوره وایسید برم در خونه رو باز کنم الان میام................ گندتون بزنه....بابام بود رفته ناهار کباب گرفته....حالا من که سیرم چه جوری ناهار بخورم....اه....من عاشق کبابم....نونای چربشو نگاه... برو دیگه خسته شدم...اعصابم هم خورده میرم تی وی ببینم می چف میبینم شاید گشنم شد نشستم ناهار هم خورد...بای