گیگیلی...!

وبلاگی برای جوان هایی با کالیبر گشاد...

گیگیلی...!

وبلاگی برای جوان هایی با کالیبر گشاد...

گیگیلی و دوستان

پنجشنبه ساعت 6 صبح با زنگ یکی از دوستام بیدار شدم...

دوستم: گیگیل بپر وسیله هاتو جمع کن نیم ساعت دیگه دمه خونتونیم میخوایم بریم شمال

گیگیل (یعنی بنده ) اول این جوری بعد هم این جوری بعدش هم (یعنی تق تلفن رو قطع کردم و خوابیدم)

1 دقیقه بعد یکی از دوستام که اسمش محمود هست و ما بهش میگیم مموتی و من با هاش خیلی رو در بایستی دارم زنگ زد

مموتی: سلام گیگیل جان...احوال شما...حال مامان بابا و رایانه ها(البته تو خواب بودم نفهمیدم گفت رایانه یا یارانه) چه طوره؟ ممه رو هنوز لولو نبرده؟ (این ها اصطلاحات خودمون هست شما متوجه نمیشی پیش زمینه تاریخی داره)

گیگیل (یعنی بنده ) پشت تلفن از شدت خواب این جوری  موقع صحبت کردن این جوری  احوال پرسی و اینا کردیم

مموتی: گیگیل شرمنده مزاحم شدم...اقا من هم دارم با دوستات میرم شمال...صفر استانی نه ها...گردش...مثل این که شما زیاد مشتاق نبودی دوستان گفتن من زنگ بزنم بهتون چون روی من رو زمین نمیندازین ازتون خواهش کنم بیاید بریم شمال

حالا یه چیزی بگم در مورد این مموتی...این مموتی قبلا همش در حال کار بود و اینا...اصلا نمی شد باهاش در مورد تفریح حرف زد...البته پشت تلفن این جوری بود چون کارش یه چیزی بود که مجبور بود زیاد وانمود کنه که در حال کار های مهم هست و اینا ...بعد خب منم تعجب کردم این چی شده میخواد بره گردش پرسیدم مموتی کارت چی پس؟

مموتی: آقا دست رو دلم نزار که خونه(خانه نه ها...خون است)...با استا کارم دعوام شده اساسی...یه چند روزه سر کار نمیرم

منم ناراحت شدم که مموتی دیگه سر کار نمیره گفتم باهاتون میام شمال

اقا ما هنوز میام شمال از دهنمون بیرون نیومده بود مموتی هم گفت سرشو بمال و پشت تلفن اینجوری با دوستم

بعدش هم از شدت خنده تلفن رو قطع کردن و ما هم فهمیدیم سر کاریم

بعدش هم خوابیدم تا الان...این دفعه دیگه به جان عزیزم حال ندارم...برو بزار بگیرم بخوابم...بای

گیگیلی و حلال و حرام

امروز ساعت 12.07 دقیقه از خواب پا شدم...فردا امتحان دینی دارم...کتاب دینی رو باز کردم بخش حرام و حلال و بخونم...

نوشته بود

چیز های حلال

آب

ماء الشعیر بدون الکل

گوشت خر و گاو و اینا ( من نمی فهمم یه رستوران وقتی به آدم گوشت خر میده مردم واسه چی شاکی میشن گوشت به این حلالی)

خون پشه

خون بد حجاب؟؟؟!!!

من و میگی ... خون بد حجاب؟؟؟!!!

بعد دیگه خسته شدم رفتم سراغ محرمات

جیش

ماء الشعیر با الکل

گوشت سگ و خوک ( خدایی یاد بگیرین از این خارجی ها گوشت خوک بهشون می دن هیچی هم نمیگن ... تازه حرام هم هست...اون وقت شما گوشت خر بهتون میدن شاکی میشین...)

صیغه 41 ام و زن 5 ام همزمان

و

اینترنت غیر حلال؟؟؟!!!

من و میگی ... اینترنت غیر حلال؟؟؟!!!

من تو هر چیزی گیگیلی (یعنی گشاد) باشم تو مسائل دینی کاملا جدی هستم

واسه همین زنگ زدم دفتر اقای کنی ( با "ک" "او" دار نخونیدا...گفتم نخون چرا میخونی؟؟؟ تنت میخواره دیگه وقتی بردنت کهریزک دیگه به من ربطی نداره)

اون ور خط: سلام برادر بفرمایید

این ور خط گیگیلی (یعنی من) اقا سلام ... ببخشید اقا مهدی هستن

اون ور خط: برادر خیلی معذرت میخوام ولی اقا خواب هستن

این ور خط: خواب هستن؟ ایشون چجوری میرن خبرگان پس

اون ور خط: اقای تمساح میرن بجاشون

منم پیش خودم گفتم دمش گرم مهدیم که پس از خودمونه...اون روز اول دیدم رو ویلچر نشسته ها گفتم شاید پاش درد میکنه...نگو ایشون کلا گیگیلی( یعنی گشاد) هستن

خلاصه خدا حافظی کردم

زنگ زدم به اقای خاتمی ( البته از نوع احمد نه محمد...هر چند مترادفن ولی هر گردی که گردو نیست هر کی که سیبیل داره بابات نیست...بگو دوچرخه...سیبیل بابات میچرخه...هه هه هه هه)

بعد از احوال پرسی با احمد جون بهش گفتم که احمد جون اقا من سوال دارم

احمد جون هم بهم گفت جونم عزیز دلم بگو

واسش تعریف کردم که تو کتاب دینیمون نوشته اینترنت غیر حلال ... حرام است ... الان اینترنت حلال چی هست اصلا و ما که تا حالا از اینترنت غیر حلال استفاده میکردیم باید چی کار کنیم که تطهیر بشیم

احمد جون: فعلا تا وقتی که به اینترنت حلال دسترسی نداریم باید فقط از سایت های فارس نیوز و رجا نیوز بازدید کنیم اگر بنا به ضرورت ناچار شدیم می تونیم از بلاگ اسکای هم استفاده کنیم ولی احتیات واجب اونه که بعدش حتما غسل بگیریم و خون چهارتا بد حجاب رو محض رضای خدا بریزیم با نیت قربتا الله و 7 هزارتومن هم به عنوان سهم امام بدی به بیمارستان امام چون بنزین هم یارانه هاش رو برداشتن و امبولانس های اونها برای این که بتونن مناطق بیابونی و پرت و پلای شهر رو پوشش بدن و از بیمار ها بهتر پذیرایی کنن نیاز به بنزین دارن و اگر هم صفحه با استناد به قانون جرایم رایانه ای دسترسۍ به تارنماۍ فراخوانده شده امکان پذیر نمۍ باشد رو مشاهده کردید ( حتی سایت لغتنامه دهخدا) شما محارب هستید و هیچ کاری برای شما نمی شود کرد و باید شما رو حد زد...

این احمد جون خیلی تو مسائل دینی جدی هست...ولی دلش مثل یه گنجیشک پاکه...الهی قوربونش بشم

من چون ضرورت ایجاد کرده بود وارد بلاگ اسکای شدم که بهتون خبر بدم دوییدم پشت نت که یه وقت دچار گناه و معصیت نشین و از احکامش خبر داشته باشین...حالا برم یه ذره غسل کنم و خون بد حجاب بریزم 7 هزارتومن هم برای سهم امام بدم به بیمارستان امام و تی وی ببینم...بای

گیگیلی و دروغ

امروز 12 از خواب بیدار شدم ناهار خوردم ساعت 2 اخبار شبکه یک رو دیدم و وقتی دیدم همه چی تو کشورمون گلستون هست و استکبار جهانی در حال ویرانی خیالم راحت شد رفتم خوابیدم تا 5 عصر...وقتی بیدار شدم پریدم پای تی وی و بنگاه دروغ پراکنی روباه پیر...دیدم مهمترین خبرش در مورد سوریه است که به هم ریخته و یه عالمه ادم کشته شدن و یه فیلم های عجیب و غریب نشون میداد...خوب منم هم تعجب کردم که چطور اخبار خودمون که همه چیز رو میگه و اصلا هم دروغ و مخفی کاری تو کارش نیست چیزی در مورد سوریه نگفته و این دروغ پرا کنی ها چیه... به قضیه شک کردم... رفتم تو یو توپ...البته با وی پی ان مجاز که طبق نوشته قبلیم محارب شناخته نشم...یه کم که گشت زدم...فهمیدم که این فیلم هایی که از کشته شده ها نشون میدن این ها مربوط به فتنه 88 و 89 و 90 تو ایران هست و همه این ها دروغه و رسانه ملی ما حق داره که چیزی در مورد سوریه نمی گه...اخه اونجا که خبری نیست...

گیگیلی و یا علی

امروز ساعت 12 با صدای جیغ زن همسایه بقلیمون از خواب پریدم سرمم محکم خورد به طاقچه بالای تختم...(خب چیه؟ مگه تا حالا کسی رو ندیدی که بالای تختش طاقچه داشته باشه؟...چرا بر و بر من و نگاه میکنی؟ بالای تختم یه طاقچه دارم که کتابامو با پونز میچسبونم بهش که هروقت میخوام بخونمشون دستم خسته نشه...اصلا به تو چه...!!!)...بگذریم...خانمه هی جیغ جیغ میکرد یه ذره صبر کردم دیدم صداش قطع نمیشه رفتم تو حال دیدم کسی خونمون نیست...گفتم وای... نکنه دزد باشه...سریع رفتم در رو قفل کردم...(بازم که داری بر و بر من و نگاه میکنی؟ نکنه انتظار داشتی برم کمک خانم همسایه؟ نشنیدی میگن فاصله بین شجاعت و حماقت به باریکی یه تار مو هستش؟؟؟ من که نمی تونستم تو اون لحظه حماقت کنم...در ضمن به تو هم هیچ ربطی نداره....!!!)خلاصه اقا دیدیم لابه لای جیغ جیغ های این خانمه هی مگه بچه ام داره میاد بچه ام داره میاد فکر کردم از فرط خوشحالی این که بچه اش داره از مسافرتی جایی میاد جیغ میکشه...بعد خیالم راحت شد که دزد نیست...رفتم قفل در و وا کردم و یه نگاهی هم به بیرون انداختم دیدم خانم همسایه به دستگیره در اویزونه و رو زمین افتاده و داره جیغ میزنه...(خسته شدم چقدر داستانش طولانی بود...میرم یه ذره تی وی ببینم استراحت که کردم میام بقیه داستان رو براتون تعریف میکنم)...(دو ساعت بعد)....(خوب کجا بودیم؟؟؟ بزار یه دور نوشتمو بخونم..اها)...رفتم بالا سرش گفتم چی شده خانم همسایه...اون هم هی میگفت بچم...منم که نمی فهمیدم منظور ش چیه امد کمکش کنم ببرمش رو تخت دراز بکشه دیدم خیلی چاقه خسته میشم همون جا که دارز کشیده بود یه بالشت براش اوردم بجایه این که ببرمش پیش بالشت...جالب این جا بود که هیچ کس بجز من و خانم همسایه تو ساختمون نبودیم بعد یه هو یقه زیر پیرهنیمون گرفت و گوشمو اورد دمه دهنش و گفت...گیگیل...دستم به دامنت بچم داره به دنیا میاد...ما رو میگی پریدم بالا گفتم هان چی میگی؟؟؟ الان باید چی کار کنم گفت فقط کمک کن...منم خوب روم نمیشد...ولی دیگه چاره ای نبود سرو بردم اونجایی که بچه باید ازش بیاد بیرون (هوووو..تصور نکن...حتی اگر تصور نکردنش سخته...) بعد هم با توجه به اطلاعات فیلمی و تی وی ایم (قابل توجه اون هایی میگن فیلم و تی وی وقت تلف کردن هستش) هی به خانمه میگفتم دیپ برس و پوش پوش ( به اینگلیسه البته چون سورس های فارسی در زمینه به دنیا اوردن بچه کمه من اینگلیسیشو یاد گرفتم که موقع به دنیا امدن بچه به خانم میگن دیپ برس و پوش پوش و بعد هم بچه به دنیا میاد...فکر کنم دعایی چیزی باشه) بعد یه هو دیدم سر بچه پیدا شد (اه اه ...صحنه از این چندش ناک تر وجود نداره...از این به بعد تصمیم گرفتم هم جنس...باز بشم...خانم ها دیگه به من پیشنهاد دوستی ندن...هر هر...شوخی دارم مگه؟ ولی خدایی عجب دعایی این پوش پوش حتما بعدا امتحان کنید موقع دست شویی رفتن هم فکر کنم جواب میده) بعد به صورت بچه دقت کردم دیدم طفلی داره زور میزنه بیاد بیرون و میگه یا علی...منم دستش و گرفتم و گفتم علی یارت بیا بیا بیرون تولدت مبارک... هنوز بچه تازه امده بیرون پریدم پشت پی سی تا تو بلاگم ازتون بپرسم کسی از شما ها تا حالا بچه زائونده؟ بچه وقتی به دنیا میاد مگه حرف میزنه...ولی تو اون فاصله که رفتم تی وی ببینم جوابم و گرفتم...یه آخونده داشت حرف میزد گفت یکی دیگه هم این جوری شده ... خلاصه خیالم راحت شد...وای....چقدر نوشتم باورم نمیشه...میدونم از اونجایی که همتون مثل من گشاد هستید و حوصله ندارید این متن طولانی رو بخونید پس هیچ کدوم به آخر این متن نرسیدین...یه ذره بهتون فحش میدم...مادر بیب...پدر بیب...خواهر بیب...عمه بیب...دیگه واقعا خسته شدم میخوام برم استراحت کنم کی میدونه شاید تو کهریزک ولی از اونجایی که هم جنس...باز شدم دیگه کهریزک برای من مشکلی که نیست هیچ مدینه فاضله است... میرم تی وی مو ببینم...بای

گیگیلی و جیمز باند

دیریدیریییین...دین دین دین...امروز ساعت 10.5 خودم از خواب پا شدم....هورااااااااااااااااا...بعد یه ذره فکر کردم ببینم این وقت روز چی کارم کنم؟ دیدم هیچی حوسلم سر رفت بعد دیدم یه جوجو که تازه به دنیا امده از روی درخت پشت پنجره اتاق افتاده پایین مامان جوجوه هم از بالای درخت داشت جیک جیک میکرد واسه اولین بار تو زندگیم دلم سوخت...بعد از اونجایی که حوسله نداشتم برم پایین و جوجو رو وردارم و از درخت برم بالا و بزارم تو لونش تلفن و ورداشتم و مثل این خارجی های مرفه بی درد که تا یه حیونه رو میبینن یه طوریش شده زنگ میزنن آتش نشانی میاد و اون حیون رو نجات میده منم زنگ زدم به آتش نشانی اون ها هم بهم گفتن برو عمو لشکر کشی کنیم بیایم جوجو نجات بدیم...تق تلفن رو قطع کرد منم رفتم پشت پنجره هی من نگاه کن هی جوجو جیک جیک کن تا اخرش دیگه نتونستم طاقت بیارم رفتم پایین و جوجو رو ورداشتم که از درخت برم بالا بزارمش سر جاش...چشمت روز بد نبینه...بنگ خورم زمین از اون بالا...اقا از صدای زمین خوردن ما همسایه ها امدن پایین دیگه ما رو بردن بیمارستان و جوجو رو هم گذاشتن سر جاش...دیگه تا تو باشی کار نکنی...حالا هی میگن تنبله...بعدم با دست گچ گرفته امد خونه و گفتم یه ذره وبلاگ بنویسم...ولی مثل این که خیلی نوشتم فکر کنم به خاطر مسکن هایی که بهم زدن نفهمیدم خسته شدم...از اونجایی که اصولا باید خسته شده باشم دیگه میخوام برم تی وی ببینم...بای